بگذار دیگران طور دیگر بیاندیشند . من بر این باور نیستم که چارچوبه ی تکلیف مقام ما چندان تنگ باشد که بتوان از پس هر موعظه ای دست بر زانو نهاد و نشست ؛ آنسان که گویی تکلیفمان را به جای آورده‌ایم .

وجدان بیدار / اشتفان تسوایگ

بگذار دیگران طور دیگر بیاندیشند . من بر این باور نیستم که چارچوبه ی تکلیف مقام ما چندان تنگ باشد که بتوان از پس هر موعظه ای دست بر زانو نهاد و نشست ؛ آنسان که گویی تکلیفمان را به جای آورده‌ایم .

وجدان بیدار / اشتفان تسوایگ

بگذار دیگران طور دیگر بیاندیشند . من بر این باور نیستم که چارچوبه ی تکلیف مقام ما چندان تنگ باشد که بتوان از پس هر موعظه ای دست بر زانو نهاد و نشست ؛ آنسان که گویی تکلیفمان را به جای آورده‌ایم .

وجدان بیدار / اشتفان تسوایگ

سال دوم دبستان یه دوستی داشتم به اسم یاسر ، یاسر وسط سال تحصیلی خونه ش رو عوض کرد و از مدرسه مون رفت و من تا امروز که حدودا ۲۰ سال از اون قضیه گذشته ندیدمش و شاید تا آخر عمرم هم نبینمش . سال اول راهنمایی یه همکلاسی داشتم به اسم سهراب ، وسطای اردیبهشت بود که یه روز وسط زنگ تفریح گریه کنون اومد سمتم ، دلیل گریه ش رو پرسیدم و گفت فلانی و فلانی (از اونجایی که این فلانی و فلانی هنوز یه خاطره محو شده محسوب نمیشن از ذکر نام معذورم) میگن من بهایی هستم و مسخره‌ م میکنن ، چهره معصوم سهراب هنوز با همون اشکای روی گونه واضح و شفاف جلوی چشممه ، یادمه فقط بهش گفتم گفتن که گفتن بیخیال ، نه از خودش و نه از هیچکس دیگه هیچوقت نپرسیدم واقعا بهایی بود یا نه چون اصلا برام مهم نبود ولی متوجه بودم که اون یه ماهه آخر سال رو نیش و کنایه باز هم شنید و سال بعدش دیگه نیومد اون مدرسه ، سهراب با اون لبخند خاص خودش برام شده یه خاطره که شاید هیچوقت نبینمش .

بابابزرگ بابام شاید چیزی حدود ۶۰ – ۷۰ سال پیش واسه کار میره یه دهات نزدیک سیدان ما (سیدان محل تولد من و پدر و مادرم هست و من ۷ سال ابتدای عمرم رو در اونجا زندگی کردم) ، اونجا اینطور که گفتن از روی درخت گردو افتاده و مرحوم شده ، ما حتی نمیدونیم دقیقا کجا دفن شده . مادربزرگم که زنده بود هر وقت سیدان می رفتم تو قبرستون دو تا قبر رو نشونم میداد و می گفت قبر مادر و پدرش هستن و من فقط حدود محل اونها رو الان به خاطر دارم چون اونجا یه عالمه قبر با علایم مشابه هست .

من خیلی به این فکر می کنم که ما آدما دقیقا چی هستیم . جدای از این جسم گوشت و استخونی با دو تا دست و دو تا پا و یه سر و گردن و …  . این جسم مادی نهایتا میتونه اندازه عمر آدمی بعلاوه یه چند سال هم تا پوسیدن بدن دوام داشته باشه فقط ، بعدش چی میشه . سهراب تو ذهن من یه خاطره ست ، همینطور یاسر . سهراب احتمالا و در حالتی نسبتا خوشبینانه حدود ۷۰ سال عمر خواهد کرد و در طی این ۷۰ سال با آدم های زیادی آشنا خواهد شد ، خانواده ، آشنایان ، دوستان ، همکلاسی و هم محلی ها ، همکاران ، همسفرها و … . نمیدونم چه عددی مناسب هست اما روزی که سهراب بمیره تبدیل میشه به خاطره ای که از اون در ذهن هزارن نفر آدم ساخته شده ، همون اتفاقی که واسه بابابزرگ بابای من افتاد و بعد مرگش تبدیل شد به خاطره ای در ذهن صدها آدم . بابابزرگم ، مادربزرگم ، دوستا و هم ولایتیاش و … . بعدها اون خاطره به ذهن بابای من که هیچوقت ندیده بودش و همینطور من منتقل شد ، بابام به علت نزدیکی بیشتر به بابابزرگش (ولو به لحاظ نَسَبی در عین حال که هیچوقت اونو ندیده) این خاطره رو واسه من و خواهر و برادرام چندین بار نقل کرده اما بعید میدونم من این کار رو بکنم و در مورد بابابزرگ بابام واسه بچه هام حرف بزنم و بابابزرگ بابام که الان یه خاطره هست احتمالا تا اواسط قرن آینده شمسی به کلی محو خواهد شد .

دختر بچه ای که تو حمله سربازان مغول و توی شلوغی ها افتاد زیر پای اسب ها ،‌ مرد کشاورزی که ۱۰۰۰ سال پیش یه گوشه زمین کشاورزی و در حین کار قلبش گرفت و مرد ، نئاندرتالی که در نبرد با انسان هوشمند کشته شد و تا الان هر ذره از وجودش به چهار گوشه عالم رفته همه و همه تخیلات من هستند که ممکنه خاطره ای بوده باشن یا نه .

خاطرات با گذر زمان فراموش میشن و ما همراه با اونها محو میشیم …

Visits: 239

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جملات خواندنی
جورج اورول / ۱۹۸۴: آزادی آن است که بتوانیم آزادانه بگوییم دو بعلاوه دو می‌شود چهار. اگر این اصل پذیرفته شود، بقیه اصول به دنبال آن می آیند.

حال و هوای این روزهای من

معمولا وقتی آهنگ خوش ریتم و گوش نوازی میشنوم چند روزی درگیرش می مونم ، گاه گداری (اگه هواس پرتی مانع نشه) بعضی هاش رو میذارم اینجا شما هم گوش بدید .

(مادامی که روی دکمه پخش کلیک نکنید موسیقی بارگذاری نخواهد شد)

«آرشیو آهنگ هایی که تا امروز در این قسمت قرار گرفته»