حسرت همدانی متخلص به حسرت ، که تذکره نویسان به اسامی محمد تقی ، علی نقی ، نقی و ملا محمد تقی از او یاد کردهاند ، از شاعران سده سیزدهم و معاصر با فتحعلی شاه قاجار است .
من این دیوان و دفتر جمع حسرت
به عهد دولت قاجار کردم
در جایی دیگر گفته است :
به عهد دولت فتحعلی شاه
که شاهان را به شاهیش افتخار است
اصل و نسبش متعلق به همدان بود و اجدادش در آن حوالی به امر قضا روزگار می گذرانیدند .
حسرت ز من از دانش و فرهنگ بپرسید
هستم همدانی ولی هیچ ندانم
تذکره ها او را بی قید ، لاابالی و «آنی از جام باده و اطفال ساده فارغ نبوده» معرفی کردهاند .
عاقبت دعوی خدایی کرد و جمعی را به دور خود جمع و گمراه نمود . احمدخان بیگلربیگی او را مورد مؤاخذه قرار داد و گفت :«این چه کاری است که در پیش گرفتهای و دعوی الوهیّت می نمایی؟» در پاسخ گفت : :کار را بر مردم آسان نمودهام که چندان اظهار دلتنگی از سختگیری های خدای نادیده نکنند.» سپس به فرمان احمدخان او را به چوب بستند . احمدخان به او گفت :«اگر خدا هستی مرا سنگ کن.» در جواب گفت : «حوصله ی خدایی بیش از اینهاست !»
تذکره حدیقه امان الهی درباره وی چنین گفته است : « … خویش را در سبک موزونان آورده . بعد از چندی به لباس فقر ملبس و داخل جریده ی درویشان ژنده پوش گشته در آن طریق بسیار خراب و لاابالی بوده ، از ملاهی و مناهی چندان احتراز نمیکرد و همیشه اوقات به مَحبت جوانان سیم اندام گرفتار ، چنان که کانون جانش از آتش مهرویان خالی نبوده و خودش پیوسته در تسخیر خسرو عشق ، مسخر در عالم درویشی سیاحت بسیار کرده چنان که در حین ورود به قسطنطنیه ی روم قصیده غرایی به نام سلطان آنجا بسته و سی هزار روپیه صله گرفت و از آنجا به عزم وطن مالوف مراجعت [کرد] . توفیق ورود نیافته ، در دارالارامنه ی تفلیس عالم فانی را وداع … »
به گفته ی تذکره محمد شاهی ، بعضی بر او حسرت برده و بعضی نسبتها به او دادهاند ، غرض ما نوشتن اشعار خوب است نه افعال زشت .
به هر حال حسرت همدانی شاعری است سوخته دل ، که فلسفه سوختن را در محضر پروانه آموخته است . غزل هایش به ظرافت مویرگ ها و به دلنشینی هم ولایتی عارفش باباطاهر همدانی است .
اشعار سلیس و جانسوزش را سینههای عاشق در خود ضبط کرده و کشاورزان خسته در سایه سار بید ، با ترنم خیال انگیز جویباران تکرار میکنند .
به هر گل میرسد می بوید این دل
نمیدانم که را می جوید این دل
به یاد طرّه ی آشفته مویی
چه مویه روز و شب می مؤید این دل
به هر دشنام کز جانان نیوشد
به پاداشش دعا میگوید این دل
به امید وفایت سالها شد
که در مهر وفا می پوید این دل
نروید زو به جز گلهای حسرت
ندانم از کجا میروید این دل
این شرح حال از مقدمه دیوان حسرت همدانی که به تصحیح و مقدمه رضا عبدالهی و توسط موسسه انتشارات نگاه منتشر شده برداشته شده است .
برای دیدن ابیات ناب متعلق به حسرت همدانی در وبسایت سبو کافی است این صفحه را ببینید .
بازدیدها: 90