بگذار دیگران طور دیگر بیاندیشند . من بر این باور نیستم که چارچوبه ی تکلیف مقام ما چندان تنگ باشد که بتوان از پس هر موعظه ای دست بر زانو نهاد و نشست ؛ آنسان که گویی تکلیفمان را به جای آورده‌ایم .

وجدان بیدار / اشتفان تسوایگ

بگذار دیگران طور دیگر بیاندیشند . من بر این باور نیستم که چارچوبه ی تکلیف مقام ما چندان تنگ باشد که بتوان از پس هر موعظه ای دست بر زانو نهاد و نشست ؛ آنسان که گویی تکلیفمان را به جای آورده‌ایم .

وجدان بیدار / اشتفان تسوایگ

بگذار دیگران طور دیگر بیاندیشند . من بر این باور نیستم که چارچوبه ی تکلیف مقام ما چندان تنگ باشد که بتوان از پس هر موعظه ای دست بر زانو نهاد و نشست ؛ آنسان که گویی تکلیفمان را به جای آورده‌ایم .

وجدان بیدار / اشتفان تسوایگ

بعد از ازدواج یه سری افراد تو اینستاگرام منو دنبال میکردن که نمیشناختمشون اما بر حسب فالورهای مشترک متوجه بودم به شکلی به اقوام خانمم وابسته هستند، یکی از این افراد مهدی بود. به ظاهر حدود ۲۰ ساله نشون میداد و همیشه ی خدا تو استوری ها و پست های اینستاگرامش لبخند میزد و شاد بود. من البته چون شناخت خاصی ازش نداشتم فقط ناظر بودم. بعد مدتی به بعضی از استوری‌هام واکنش نشون میداد و من هم متقابلا همین کار رو می کردم، مثلا چند وقت پیش قسمتی از حکایتی از مثنوی رو استوری کرد و من هم یک واژه اشتباه رو بهش یادآور شدم و چقدر فروتنانه در جوابم نوشت «من همینقدر هم که نوشتم خودمو ضرب زدم حسین آقا». کلا همیشه بهم می گفت حسین آقا و چقدر من شرمنده میشدم از حسین آقا خطاب شدن.

با این که فکر می کردم بالاخره یه روز تو محمد آباد تصادفی می بینمش و این دوستی و ارتباط بریده بریده‌ی مجازی به سلام و علیکی در دنیای واقعی ختم میشه اما این اتفاق هیچوقت نیفتاد. یک ماه پیش یه استوری گذاشت و اطلاع داد که داره میره سربازی و من هم در پاسخ براش نوشتم ایشالا به سلامتی بری و برگردی و تشکر کرد. و امروز عصر یه دفعه با دیدن یک استوری میخکوب شدم. یکی از اهالی محمدآباد عکس مهدی رو استوری کرده بود و نوشته بود «زود رفتی از بینمون».

و من از همون عصر تا الان فقط داره این جمله توی ذهنم رژه میره: «چقدر زندگی بیهوده‌س» . چقدر بیهوده واقعا! بدون داشتن تقریبا هیچ شناختی از مهدی خودم رو به جای اون تصور می کنم و از خودم می پرسم آیا یک ماه قبل اصلا مهدی به مرگ فکر می‌کرده؟ آیا از مرگ می ترسیده یا نه؟ میدونی آخه خودِ مرگ نیست که ترسناکه، ما معمولا از نبودن می ترسیم، خیلی از مهمونی ها، دورهمی ها و جشن‌ها رو میریم نه به این خاطر که واقعا تعلق خاطری بهشون داشته باشیم بلکه بیشتر می ترسیم از این که همه باشن و خوش باشن و ما نباشیم! مهدی چطور؟ می ترسیده از این که یه روز نباشه یا نه؟ و اگه آره چرا باید تو ۲۰ سالگی چراغ زندگیش خاموش میشد؟ چی قراره نبودنش رو براش جبران کنه؟ استوری خونواده و دوست و آشنا و دلتنگی این و اون به چه کار مهدی میاد؟ امید به زندگی برای مردان در ایران ۷۲ ساله٬ دقیقا چه کسی، در چه زمانی و به چه طریقی قراره ۵۲ سال عمر نداشته‌ی مهدی رو بهش برگردونه؟ این سوالات و بسی سوالات ناگفته دیگه بدجوری ذهنم رو آزار میدن و پاسخی براشون پیدا نمی کنم. لعنت به این حیاتِ بی مقدار و بیهوده.

Visits: 613

4 پاسخ

  1. تاچند وقت پیش به ته زندگی فک نمیکردم،تا اینکه واسم بعد این همه سال،بعد این همه زحمتو تلاش اتفاقی افتاد که فهمیدم زندگی خیلی پوچه،خیلی… اوقتی به زندگی گذشته ام نگاه میکنم من قبلا زندگی نمیکردم فقط دنبال زندگی کردن میدویدم ،به خودم یه ثانیه استراحت نمیدادم که در آینده برا خودم زندگی خوبی داشته باشم،غافل از اینکه زندگی در لحظه اس،دقیقا همین لحظه که اینجا نشستمو میتونم با خیال راحت تکیه بدم به پشتی خونه پدرمو بدون هیچ دغدغه چای بخورم،تو گذشته خیلی حرف اینو اون واسم مهم بود،خیلی پیشرفت واسم مهم بود،خیلی زود از بعضی حرفا دلخور میشدم،ولی الان به جایی رسیدم که اگه کسی تو صورتم وایسه و سیر فوشم کنه حتی اگه بخوابونه زیر گوشم فقط میتونم بهش لبخند بزنم،دیگه هیچی منو عصبی نمیکنه،دیگه حتی مال دنیا واسم ارزشی نداره،توی مادیات هیچ چیزی وجود نداره که بگم عاشقشمو دوس دارم داشته باشمش،من فقط دوس دارم نفس بکشم،من از مرگ خیلی میترسم،وقتی خبرمرگ آدمی به گوشم میرسه تنم میلرزه که خدایا نکنه فردا یا نه همین چندثانیه بعد نوبت من باشه،دوس دارم حالا حالاها نفس بکشمو زندگی کنم
    خدارحمتش کنه…?

    1. پیشرفت چیه اصلا؟ ثروت چیه؟ موفقیت چی؟ یه مشت مفهومِ بی مفهوم و تهی از معنی که جامعه زور میزنه بچپونه تو مغزمون.

      من فکر می کنم اگه بدونیم قراره کی بمیریم ترسمون از مرگ کمتر بشه. می ترسیم چون هزار تا راهِ نرفته، کارِ نکردهِ، حظً نبرده، سفر نرفته، کتابِ نخونده و … داریم. چند روز پیش دوستی عکس یک پاکت رو در توییتر شیر کرده بود و پرسیده بود اگه تاریخِ مرگت داخل پاکت بود بازش می کردی؟ و من نوشتم حتی در باز کردنش یه لحظه هم تردید نمی کردم. وقتی بدونی کی قراره بمیری هرچقدر هم که نزدیک باشه باز لاقل میدونی کدوم حسرت‌ها رو نباید بعد خودت باقی بذاری. این البته نظر منه، شاید دیگرانی ترجیح بدن ندونن کی قراره تموم بشه این بازی و اتفاقا دلایل درست تری برای انتخابشون داشته باشم.

  2. شاید مرگ هر کس آدم و ناراحت و غمگین نکنه این روزا خیلیا از کرونا میمیرن و تو خبرو می‌شنوی ناراحت میشی و یه ساعت بهش فکر می‌کنی اما کافیه خبر مرگ یه نفر که میشناسیش و بفهمی تا آخر شب ذهنت درگیره یا شاید چند روز…من همیشه حتی از فکر کردن به مرگ عزیزانم ترسیدم و از فکرش گریم گرفته…تنها ترسم تو این دنیا اینه که عزیزامو دیگه نبینم ….همیشه هر وقت کسیو ناراحت کردم و از حرفام رنجوندم تمام مدت تو دلم خودمو سرزنش کردم و خواستم به هر طریقی شده از دلش در بیارم همیشه میترسم از اینکه کسیو ناراحت کنم و دیگه نبینمش بدترین موقع ناراحتی شبه شاید*طرفم هنوزم ناراحت بخوابه از من اما من معذرت خواهی میکنم شاید من صبح دیگه بیدار نشم و یه نفر ته دلش ازم ناراحت باشه ….این دنیا ارزش اذیت کردن نداره ،ارزش غصه خوردن هم نداره تا چشم باز می‌کنی میبینی عمرت تموم شده و هیچ کاری نکردی….

    1. ایراد از آدم ها و شکلِ مردنشان نیست ایراد از مفاهیم انتزاعیه
      انسان دارای وجود فیزیکی هست و عدد یک مفهومِ انتزاعیِ فاقدِ وجودِ فیزیکی
      میان دو عبارتِ «پارسال در دهِ ما مش حسن و غلامحسین خان و اسماعیل میرزا از دنیا رفتند» و «پارسال در دهِ ما سه نفر از دنیا رفتند» زمین تا آسمان تفاوت هست، وقتی به جای آدم ها عدد میگذاری موجودیت را ازشان میگیری
      این روزها آدم ها تبدیل شده اند به عددهای کوچیک و بزرگِ سرد و بی روح

      و بله، این زندگی ارزش ریسک کردن رو نداره، ارزش این که جبران بدی ها رو سپرد به فردا و فرداها، شاید اصلا برای ما فردایی نباشه، فقط تا لحظه ای که هستیم میتونیم جبران کنیم و وقتی که اون لحظه برسه که البته نمی‌دونیم کی میرسه دیگه همه چیز تموم شده …

پاسخ دادن به حسین اسلامی لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جملات خواندنی
برگسون : انسان آهسته اما پیوسته رو به بهتر شدن می‌رود .

حال و هوای این روزهای من

معمولا وقتی آهنگ خوش ریتم و گوش نوازی میشنوم چند روزی درگیرش می مونم ، گاه گداری (اگه هواس پرتی مانع نشه) بعضی هاش رو میذارم اینجا شما هم گوش بدید .

(مادامی که روی دکمه پخش کلیک نکنید موسیقی بارگذاری نخواهد شد)

«آرشیو آهنگ هایی که تا امروز در این قسمت قرار گرفته»