شاید اینطور به نظر برسه که قبول شدن تو مقطع ارشد و کلا دوره فوق لیسانس باید دوره لذت بخشی باشه اما واسه من اصلا اینطور نیست ، تصورم قبلیم این بود که قراره در هفته دو یا سه روز سر کلاس باشم و دو روز هم نهایتا صرف مطالعه و تکالیف بشه و خب حداقل دو سه روز هم مال خودم بودم و میتونستم هرکاری دوست دارم انجام بدم . اینقدر رویایی به این قضیه فکر کرده بودم که حتی تو پیش برنامه ریزیم پنجشنبه و جمعه رو کنار گذاشته بودم واسه مطالعات گیکی 🙂 . حتی یه تعداد محدودی از کتابا و جزوه های برنامه نویسی و این مدل موارد رو هم با خودم آورده بودم بندر که به صورت جدی پیگیر برنامه هام باشم .
اما حالا که دارم این متن رو مینویسم دو ماه و نیم از شروع دوره گذشته و من احساس میکنم تو یه باتلاقی افتادم که در اومدن ازش کار ساده ای نیست . محیط خوابگاهی که برای اولین بار تجربه ش میکنم و نظم و انضباط و قاعده مند بودن زندگی شخصی خودم که اینجا همشو بر باد رفته می بینم . خیلی برام سخته که محیط خوابگاه و اتاقم به هیچ وجه شبیه اتاق خودم نیست و من هم فقط مالک نصف اتاق هستم و نمیتونم در مورد خیلی از موارد گله ای بکنم و انتقادی داشته باشم . گذشته از اون تکالیف دانشگاه به قدری وقتمو گرفته که همون ویکی پدیا رو که روزانه سر میزنم دیگه واقعا هنر کردم ، انبوهی از سایتایی که مراجعه می کردم رو دیگه حتی نمیتونم دنبال کنم . زومیت رو که روزی دو سه دفعه رفرش میکردم و مقاله های جدیدش رو میخوندم حالا دو سه روزی یه بار می بینم . گوگل پلاسم رو یادم نمیاد چند وقته نرفتم و هیچ نوتی نذاشتم . همین سایت رو بعد از بستن سایت قبلی میخواستم متفاوت تر بهش برسم اما بعد از شروع دوره این اولین مطلبی هست که دارم مینویسم . کتاب تاریخ تمدن ویل دورانت رو که با علاقه خیلی زیادی داشتم مطالعه می کردم حالا نمیتونم ادامه بدم . تعداد پیامای خونده نشده ی تلگرامم شده بالای هشت هزار …
همه ی اینا رو اصلا به جهنم ، میشه یه جوری باهاش کنار اومد و خم به ابرو نیاورد . به هیچ وجه نمیتونستم تصور کنم قراره یه روز با اندوه بنویسم که ۱۹ روز میگذره از آخرین باری که زل زدم به چشمای زهرای صبورم و هنوز ۱۲ روز دیگه باقی هست تا دوباره دیدنش . در تمام این ۱۹ روز افکار من جا مونده تو شب قبل از اومدنم که داشتیم با هم فیلم می دیدیم و وقتی فیلم تموم شد و سرمونو برگردوندیم به سمت هم صورت جفتمون خیس بود از غم فردایی که باید خداحافظی می کردیم و تمام این روزا به این فکر می کنم که آیا اصلا قبول این رنج لزومی داشت ؟
بازدیدها: 254
2 پاسخ
نه لزومی نداشت عزیزم و هنوزم دارم انتظار روزای خوبی رو میکشم ک بهم قولشونو دادی روزایی ک دیگه هیچ اسمی از انتظار توش نیست هیچ دلتنگی وجود نداره هیچ دوری وجود نداره من همیشه دلتنگتم.
به خاطر روزای دوری و سختیاش تا ابد شرمنده شمام دلبر بانو