بگذار دیگران طور دیگر بیاندیشند . من بر این باور نیستم که چارچوبه ی تکلیف مقام ما چندان تنگ باشد که بتوان از پس هر موعظه ای دست بر زانو نهاد و نشست ؛ آنسان که گویی تکلیفمان را به جای آورده‌ایم .

وجدان بیدار / اشتفان تسوایگ

بگذار دیگران طور دیگر بیاندیشند . من بر این باور نیستم که چارچوبه ی تکلیف مقام ما چندان تنگ باشد که بتوان از پس هر موعظه ای دست بر زانو نهاد و نشست ؛ آنسان که گویی تکلیفمان را به جای آورده‌ایم .

وجدان بیدار / اشتفان تسوایگ

بگذار دیگران طور دیگر بیاندیشند . من بر این باور نیستم که چارچوبه ی تکلیف مقام ما چندان تنگ باشد که بتوان از پس هر موعظه ای دست بر زانو نهاد و نشست ؛ آنسان که گویی تکلیفمان را به جای آورده‌ایم .

وجدان بیدار / اشتفان تسوایگ

شاید اینطور به نظر برسه که قبول شدن تو مقطع ارشد و کلا دوره فوق لیسانس باید دوره لذت بخشی باشه اما واسه من اصلا اینطور نیست ، تصورم قبلیم این بود که قراره در هفته دو یا سه روز سر کلاس باشم و دو روز هم نهایتا صرف مطالعه و تکالیف بشه و خب حداقل دو سه روز هم مال خودم بودم و میتونستم هرکاری دوست دارم انجام بدم . اینقدر رویایی به این قضیه فکر کرده بودم که حتی تو پیش برنامه ریزیم پنجشنبه و جمعه رو کنار گذاشته بودم واسه مطالعات گیکی 🙂 . حتی یه تعداد محدودی از کتابا و جزوه های برنامه نویسی و این مدل موارد رو هم با خودم آورده بودم بندر که به صورت جدی پیگیر برنامه هام باشم .

اما حالا که دارم این متن رو مینویسم دو ماه و نیم از شروع دوره گذشته و من احساس میکنم تو یه باتلاقی افتادم که در اومدن ازش کار ساده ای نیست . محیط خوابگاهی که برای اولین بار تجربه ش میکنم و نظم و انضباط و قاعده مند بودن زندگی شخصی خودم که اینجا همشو بر باد رفته می بینم . خیلی برام سخته که محیط خوابگاه و اتاقم به هیچ وجه شبیه اتاق خودم نیست و من هم فقط مالک نصف اتاق هستم و نمیتونم در مورد خیلی از موارد گله ای بکنم و انتقادی داشته باشم . گذشته از اون تکالیف دانشگاه به قدری وقتمو گرفته که همون ویکی پدیا رو که روزانه سر میزنم دیگه واقعا هنر کردم ، انبوهی از سایتایی که مراجعه می کردم رو دیگه حتی نمیتونم دنبال کنم . زومیت رو که روزی دو سه دفعه رفرش میکردم و مقاله های جدیدش رو میخوندم حالا دو سه روزی یه بار می بینم . گوگل پلاسم رو یادم نمیاد چند وقته نرفتم و هیچ نوتی نذاشتم . همین سایت رو بعد از بستن سایت قبلی میخواستم متفاوت تر بهش برسم اما بعد از شروع دوره این اولین مطلبی هست که دارم مینویسم . کتاب تاریخ تمدن ویل دورانت رو که با علاقه خیلی زیادی داشتم مطالعه می کردم حالا نمیتونم ادامه بدم . تعداد پیامای خونده نشده ی تلگرامم شده بالای هشت هزار …

همه ی اینا رو اصلا به جهنم ، میشه یه جوری باهاش کنار اومد و خم به ابرو نیاورد . به هیچ وجه نمیتونستم تصور کنم قراره یه روز با اندوه بنویسم که ۱۹ روز میگذره از آخرین باری که زل زدم به چشمای زهرای صبورم و هنوز ۱۲ روز دیگه باقی هست تا دوباره دیدنش . در تمام این ۱۹ روز افکار من جا مونده تو شب قبل از اومدنم که داشتیم با هم فیلم می دیدیم و وقتی فیلم تموم شد و سرمونو برگردوندیم به سمت هم صورت جفتمون خیس بود از غم فردایی که باید خداحافظی می کردیم و تمام این روزا به این فکر می کنم که آیا اصلا قبول این رنج لزومی داشت ؟

Visits: 254

2 پاسخ

  1. نه لزومی نداشت عزیزم و هنوزم دارم انتظار روزای خوبی رو میکشم ک بهم قولشونو دادی روزایی ک دیگه هیچ اسمی از انتظار توش نیست هیچ دلتنگی وجود نداره هیچ دوری وجود نداره من همیشه دلتنگتم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جملات خواندنی
فرانتس کافکا / از نوشتن: آدمی که یادداشت روزانه ندارد ، در برابر یک دفتر یادداشت در موضعی نادرست قرار می گیرد .

حال و هوای این روزهای من

معمولا وقتی آهنگ خوش ریتم و گوش نوازی میشنوم چند روزی درگیرش می مونم ، گاه گداری (اگه هواس پرتی مانع نشه) بعضی هاش رو میذارم اینجا شما هم گوش بدید .

(مادامی که روی دکمه پخش کلیک نکنید موسیقی بارگذاری نخواهد شد)

«آرشیو آهنگ هایی که تا امروز در این قسمت قرار گرفته»