بگذار دیگران طور دیگر بیاندیشند . من بر این باور نیستم که چارچوبه ی تکلیف مقام ما چندان تنگ باشد که بتوان از پس هر موعظه ای دست بر زانو نهاد و نشست ؛ آنسان که گویی تکلیفمان را به جای آورده‌ایم .

وجدان بیدار / اشتفان تسوایگ

بگذار دیگران طور دیگر بیاندیشند . من بر این باور نیستم که چارچوبه ی تکلیف مقام ما چندان تنگ باشد که بتوان از پس هر موعظه ای دست بر زانو نهاد و نشست ؛ آنسان که گویی تکلیفمان را به جای آورده‌ایم .

وجدان بیدار / اشتفان تسوایگ

بگذار دیگران طور دیگر بیاندیشند . من بر این باور نیستم که چارچوبه ی تکلیف مقام ما چندان تنگ باشد که بتوان از پس هر موعظه ای دست بر زانو نهاد و نشست ؛ آنسان که گویی تکلیفمان را به جای آورده‌ایم .

وجدان بیدار / اشتفان تسوایگ

پیش نوشت: نوشته هایی که با برچسب روزآمد شونده منتشر می شوند به مرور زمان کاملتر خواهند شد، این نوع نوشته ها به موضوعی اختصاص دارند که لازم است مرتب و از طریق مطالعات جدیدتر کاملتر شود. بنا به ذات این گونه نوشته‌ها محتوای آنها به صورت بند بند خواهد بود و موضوع ممکن است از جنبه های مختلفی بررسی شود.

 

بهانه نوشتن این نوشتار این بخش از محاوره فایدون است : «سقراط چنان مشتاق و بی‌باک به پیشواز مرگ می‌شتافت که از هرچه می گفت و می‌کرد شادی و خرسندی می‌بارید و پیدا بود که انتقالش به جهان دیگر به خواست خداست و در آن جهان کسی نیکبخت‌تر از او نخواهد بود.» اما چه چیزی باعث می شود کسی چنین اشتیاقی به مرگ داشته باشد؟ برای من همیشه این سوال مطرح بوده که چه عواملی باعث می شود فرد نه تنها از مرگ نهراسد بلکه به استقبال آن برود. چنان که می دانیم دوستان و نزدیکان سقراط بعد از محاکمه و محکومیت وی به او پیشنهاد دادند که از آتن بگریزد، اما او نپذیرفت. حتی به وی پیشنهاد کردند از دادگاه تقاضای جایگزینی مجازات کند و در ازای جانش به جریمه مالی رضایت دهد، جریمه ای که خود پرداختش را به عهده می گرفتند! اما سقراط از آنجایی که هم فرار و هم جایگزینی مجازات را تایید ضمنی گناهکار بودن خود می دانست، با اشتیاق به سوی مرگ شتافت. در ادامه دلایل اشتیاق به مرگ را از آنچه که تا کنون خوانده ام و به چشمم آمده خواهم آورد.

 

  • زندگی دنیوی نوعی رنج است و خلاصی از آن جز با مرگ امکان پذیر نیست:
    سقرط معتقد است «راحتی و رنج چنان به هم وابسته و مرتبطند که گویی آن دو را از یک سر به یکدیگر بسته اند. گرچه راحت و رنج یک جا گرد نمی‌آیند ولی همین که آدمی به یکی رسید باید در انتظار دیگری باشد.(محاوره فایدون)» با این حساب مرگ پایانی بر رنج زندگی دنیایی است.

 

  • تناسخ:
    سقراط معتقد به دُوری بودن زندگی انسانی و تجدید حیاتِ روح در کالبدهای مختلف هست. زندگی زاده‌ی مرگ و مرگ زاده‌ی زندگی است. اعتقاد به تناسخ بدین معنی است که مرگ به معنی پایان نیست، زندگی می کنیم، می‌میریم و در تنی دیگر تجدید حیات می کنیم. سقراط بر این عقیده است که: «ارواحی که در خوردن و آشامیدن اندازه نگه نداشته‌اند به تن خران یا جانورانی مانند آنها می گرایند. ارواحی که به ستمگری و جاه‌طلبی و غارت و خونریزی خو گرفته‌اند در کالبد گرگها و بازها و کرکسها در‌می‌آیند. هر روح در کالبد جانوری جای می‌گیرد که با سیرت خود او تناسب دارد. در آن میان ارواحی هم هستند که نیکبخت‌تر از دیگرانند و در کالبدهایی بهتر جای می‌گزینند. اینها ارواح کسانی هستند که عادل و خویشتندار بوده‌اند ولی این فضایل را از راه تعقل و تفکر و جستجوی حقیقت به دست نیاورده بلکه تنها از طریق عادت و تمرین یافته اند.»

 

  • سرانجام نیک و همنشینی با نیکان:
    سقراط در محاوره فایدون می گوید: «اگر معتقد نبودم که پس از مرگ به نزد خدایان دانا و مهربان خواهم رفت و با درگذشتگانی که بهتر از مردم این جهانند همنشین خواهم شد البته روا نبود به پیشواز مرگ بشتابم. ولی بدانید که امیدوارم در آن جهان با مردمانی عادل و نیکبخت معاشر گردم. اگر هم این سخن را با اطمینان کامل نتوانم گفت در این تردید ندارم که خدایان مهربان مرا در پناه خود خواهند گرفت. از این رو نه تنها از مرگ نمی‌هراسم بلکه شادمانم که پس از مرگ زندگی دیگری هست و چنانکه همواره گفته اند نیکان سرانجامی بهتر از بدان دارند.»

 

  • آزاد شدن ظرفیت روح برای یادگیری:
    سقراط: «چنین می نماید که روح آدمی هنگامی می‌تواند به نیکوترین وجه اندیشه و تعقل کند که حس بینایی و شنوایی و خوشی و ناخوشی او را مشوش نسازد بلکه از گرفتاری تن آزاد باشد و تا آنجا که میسر است دور از تن و به جستجوی حقیقت بپردازد. – کسی می تواند شناسایی بهتر و دقیق‌تر به دست آورد که بیشتر از دیگران خود را از قید تن آزاد سازد و تها به یاری اندیشه در این راه گام بردارد، بی آن که از حس بینایی و شنوایی یا حواس دیگر یاری بخواهد، و تنها به تفکر محض بپردازد. – اندیشه و خرد برای رسیدن به سرمنزل مقصود جز راهی باریک ندارد. تا در دام تن گرفتاریم و روحمان با این دیو دست به گریبان است نخواهیم توانست به آرزوی خود برسیم و حقیقت را دریابیم. زیرا تن هر ساعت زحمتی تازه برای ما فراهم می‌آورد و پیاپی از ما نان و آب می خواهد و گاه هم بیمار می‌شود و پیوسته ما را در بند میل و هوس و ترس نگاه می‌دارد. – اگر بخواهیم چیزی را چنانکه به راستی هست بشناسیم باید خود را از قید تن آزاد کنیم و با دیدهٔ روح به تماشای آن چیز همت گماریم چه، تنها در این حال خواهیم توانست شناسایی راستین را که شیفتهٔ آنیم بدست آوریم و این هنگامی خواهد بود که بمیریم و از دام تن رها گردیم. تا زنده‌ایم این نعمت  دست نخواهد داد زیرا روحی که در بند تن است دسترسی به شناسایی نمی‌تواند داشت.»

 

پی نوشت: چنانچه مطلبی مرتبط با موضوع نوشتار دارید خوشحال میشم نظر خودتون رو ارسال کنید، نظر شما قطعا به اصلاح و تکمیل این نوشتار کمک خواهد کرد.

 

نسخه بروزرسانی این نوشته: ۱
نخستین انتشار: ۱۰ دی ۱۴۰۰
تاریخ آخرین بروزرسانی: ۱۰ دی ۱۴۰۰

Visits: 315

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جملات خواندنی
سولون : سکوت معلم توست .

حال و هوای این روزهای من

معمولا وقتی آهنگ خوش ریتم و گوش نوازی میشنوم چند روزی درگیرش می مونم ، گاه گداری (اگه هواس پرتی مانع نشه) بعضی هاش رو میذارم اینجا شما هم گوش بدید .

(مادامی که روی دکمه پخش کلیک نکنید موسیقی بارگذاری نخواهد شد)

«آرشیو آهنگ هایی که تا امروز در این قسمت قرار گرفته»