بگذار دیگران طور دیگر بیاندیشند . من بر این باور نیستم که چارچوبه ی تکلیف مقام ما چندان تنگ باشد که بتوان از پس هر موعظه ای دست بر زانو نهاد و نشست ؛ آنسان که گویی تکلیفمان را به جای آورده‌ایم .

وجدان بیدار / اشتفان تسوایگ

بگذار دیگران طور دیگر بیاندیشند . من بر این باور نیستم که چارچوبه ی تکلیف مقام ما چندان تنگ باشد که بتوان از پس هر موعظه ای دست بر زانو نهاد و نشست ؛ آنسان که گویی تکلیفمان را به جای آورده‌ایم .

وجدان بیدار / اشتفان تسوایگ

بگذار دیگران طور دیگر بیاندیشند . من بر این باور نیستم که چارچوبه ی تکلیف مقام ما چندان تنگ باشد که بتوان از پس هر موعظه ای دست بر زانو نهاد و نشست ؛ آنسان که گویی تکلیفمان را به جای آورده‌ایم .

وجدان بیدار / اشتفان تسوایگ

این روزها که فضای کشور حول موضوع حجاب مکدر است و مخالفان و موافقان حجاب روی هم می خراشند شایسته تر دیدم بخشی از منظومه «شرف نامه» نظامی گنجوی رو در این باب براتون نقل کنم تا یادآوری‌ای بهمون باشه که بدونیم بحث و نزاع در مورد حجاب، صحبت دیروز و امروز نیست و سابقه طولانی داره. در بخشی از «شرف نامه» اسکندر عزم جنگ با کشور روس میکنه و در مسیر از سرزمینی به نام سقلاب عبور میکنه مردمانی قفچاق نام در آن زندگی می کنند که زنانشان روبنده و حجاب ندارند، باقی حکایت رو از زبان نظامی بخوانید:

(لازم هست این نکته رو ذکر کنم که من در موضوع حجاب قایل به آزادی انتخاب نوع پوشش هستم و قانون حجاب اجباری رو علاوه بر بی مبنا بودن آن برای وحدت ملی نیز مضر می دانم)

سکندر بر آن خنگ ختلی نشست
که چون باد برخاست چون برق جست

ز جوشنده جیحون جنیبت جهاند
وز آنجا سوی دشت خوارزم راند

سپاهی چو دریا پس پشت او
حساب بیابان در انگشت او

بیابان خوارزم را در نوشت
ز جیحون درآمد به بابل گذشت

بدان تا کند عالم از روس پاک
قرارش نمی‌بود در آب و خاک

در آن تاختن دیده بی خواب کرد
گذر بر بیابان سقلاب کرد

بیابان همه خیل قفچاق دید
در او لعبتان سمن ساق دید

به گرمی چو آتش به نرمی چو آب
فروزان‌تر از ماه و از آفتاب

همه تنگ چشمان مردم فریب
فرشته ز دیدارشان ناشکیب

نقابی نه بر صفحه‌ی رویشان
نه باک از برادر نه از شویشان

سپاهی عزب پیشه و تنگیاب
چو دیدند رویی چنان بی نقاب

ز تاب جوانی به جوش آمدند
در آن داروی سختکوش آمدند

کس از بیم شه ترکتازی نکرد
بدان لعبتان دستیازی نکرد

چو شه دید خوبان آن راه را
نه خوب آمد آن قاعدت شاه را

پری پیکران دید چون سیم ناب
سپاهی همه تشنه، وایشان چو آب

ز محتاجی لشکر اندیشه کرد
که زن، زن بود بی گمان مرد، مرد

یکی روز همت بدان کار داد
بزرگان خفچاق را بار داد

پس از آنک شاهانه بنواختشان
به تشریف خود سربرافراختشان

به پیران قفچاق پوشیده گفت
که زن روی پوشیده بِه، در نهفت!

زنی کو نماید به بیگانه روی
ندارد شکوه خود و شرم شوی

اگر زن خود از سنگ و آهن بود
چو زن نام دارد نه هم زن بود

چو آن دشتبانان شوریده راه
شنیدند یک یک سخن های شاه

سر از حکم آن داوری تافتند
که آیین خود را چنان یافتند

به تسلیم گفتند ما بنده ایم
به میثاق خسرو شتابده ایم

ولی روی بستن ز میثاق نیست
که این خصلت آیین خفچاق نیست

گر آیین تو روی بربستن است
در آیین ما چشم در بستن است

چو در روی بیگانه نادیده بِه
جنایت نه بر روی، بر دیده بِه

دگر شاه را ناید از ما درشت
چرا بایدش دید در روی و پشت؟

عروسان ما را بس است این حصار
که با حجله‌ی کس ندارند کار

به برقع مکن روی این خلق ریش
تو شو برقع انداز بر چشم خویش

کسی کو کشد دیده را در نقاب
نه در ماه بیند نه در آفتاب

جهاندار اگر زآن که فرمان دهد
ز ما هر که خواهد بر او جان دهد

بلی شاه را جمله فرمان بریم
ولیکن ز آیین خود نگذریم

چو بشنید شاه آن زبان‌آوری
زبون شد زبانش در آن داوری

حقیقت شد او را که با آن گروه
نصیحت نمودن ندارد شکوه

 

پی نوشت: دوست عزیزی به نام آقای حدادی طاقانکی دیدگاهی زیر این نوشته درج کردند که ابتدا مایل بودم در دیدگاه ها جواب بدم اما بهتر دیدم نظر و دیدگاه ایشون رو اینجا بیارم و در قالب پی نوشت به نظر ایشون پاسخ بدم.
و البته پیشاپیش از دقت نظر و توجه ایشون در این باب تشکر می کنم و بسیار خشنودم که با اهالی ادب و شعر گفتگو داشته باشم .

دیدگاه ایشون:

سلام جناب آقای حسینی
شما از اشعار نظامی گنجوی بخشی را برگزیده آید و در راستای اثبات عقیده ی نادرست خودتان به کار گرفته اید.
متأسفانه شما با حذف عمدی بخش پایانی داستان قفچاق، آنجا که حکیم نظامی گنجوی اشاره می کند که چگونه آن پادشاه از فرزانه می خواهد تا راه درست را به اهالی و زنان قفچاق نشان دهد، در حقیقت به شعر و شاعر و شعور مخاطب خیانت و توهین نموده اید.
بر خلاف نظر شما حکیم نظامی، مخالف حجاب نیست و بسیار هم معتقد به مبانی اسلام می باشد.
از صراحت لحن بنده ناراحت نشوید.
کسی که در وادی ادبیات گام می نهد باید امانتدار باشد.

پاسخ: همونطور که در مقدمه عرض کردم هدف از آوردن این بخش از اشعار حکیم بزرگ جناب نظامی یادآوری این موضوع بود که بحث حجاب و نزاع ها در مورد اون بحث تازه ای نیست و سابقه طولانی داره و بعد هم البته نظر خودم رو ذکر کردم و در ادامه هم صرفا اشعار جناب نظامی نقل شده، اما نظر من چی بوده؟ ظاهرا برداشت شما این بوده که من مخالف حجاب هستم! عینا از بالا نظر خودم رو کپی می کنم : لازم هست این نکته رو ذکر کنم که من در موضوع حجاب قایل به آزادی انتخاب نوع پوشش هستم و قانون حجاب اجباری رو علاوه بر بی مبنا بودن آن برای وحدت ملی نیز مضر می دانم.
اولا من همچنان بر همان نظر هستم؛ نه مخالف حجاب بلکه مخالف اجباری بودن حجاب هستم.
دوما و بر اساس همین مخالفت با اجباری بودن حجاب بخش پایانی حکایت «رسیدن اسکندر به دشت قفچاق» رو نیاوردم چون ادامه حکایت هم اتفاقا در تایید بیشتر حرف من بود، اسکندر با پیری فرزانه مشورت میکنه و به صلاحدید وی سنگ خارایی رو حجاب می پوشانند و در معبر قرار میدن و زنان قفچاق با دیدن اون سنگ محجبه! حجاب بر سر می گذارند، می بینید که خبری از داغ و درفش نیست و فرایند انتخاب حجاب توسط زنان قفچاق کاملا اختیاری بوده، ای کاش الان هم بر سر هر میدانی سنگ خارای محجبه ای بگذارند و دست از آزار ملت بردارند! علی ایحال ادامه حکایت را عینا در پایین در پایان پی نوشت درج کرده ام تا خوانندگان عزیز بخوانند و خدای نکرده ظن سانسور اشعار بر این نوشته برای کسی پیش نیاید.
سوما این که این نوشته در تیر ۱۴۰۱ منتشر شده یعنی حدود یک ماه قبل از اعتراضات مرتبط با حجاب که مقدمه ی آن مرگ مشکوک و مبهم خانم مهسا امینی بر سر حجاب اجباری بود، همانطور که اظهار کرده بودم قانون حچاب اجباری به وحدت ملی آسیب می زند و با آن مخالفم. ادله و شواهد عقلی و نقلی هر چه هست موید حرف بنده هست که این شیوه دعوت به حجاب حاصلی جز تشدید گسست اجتماعی و شکاف میان دولت و ملت نخواهد بود و امیدوارم درایتِ صاحب اراده و توانی در این کشور در این موضوع نقش آفرینی کند و جلوی عمیق تر شدن این شکاف اجتماعی را بگیرد.

 

به فرزانه آن قصه را گفت باز
وز او چاره‌ای خواست آن چاره ساز

که این خوبرویان زنجیر موی
دریغ است کز کس نپوشند روی

وبال است از این چشم ِ بیگانه را
چو از دیدن شمع پروانه را

چه سازیم تا نرم‌خویی کنند‌؟
ز بیگانه پوشیده رویی کنند‌؟

چنین داد پاسخ فراست شناس
که فرمان شه را پذیرم سپاس

طلسمی برانگیزم از ناف دشت
که افسانه سازند ازان سرگذشت

هر آن زن که در روی او بنگرد
بجز روی پوشیده زو نگذرد

به شرطی که شاه آرد آنجا نشست
وزو هر چه در خواهم آرد به دست

شه از نیک و بد هر چه فرزانه خواست
به زور و به زر یک به یک کرد راست

جهاندیدهٔ دانا به نیک اختری
درآمد به تدبیر صنعت گری

نو آیین عروسی در آن جلوه‌گاه
برآراست از خاره سنگی سیاه

برو چادری از رخام سفید
چو برگ سمن بر سر مشک بید

هر‌آن‌زن که دیدی در آزرم اوی
شدی روی پوشیده از شرم اوی

درآورده از شرم چادر به روی
نهان کرده رخسار و پوشیده موی

از آن روز خفچاق رخساره بست
که صورتگر آن نقش بر خاره بست

نگارنده را گفت شه کاین نگار
در این سنگ‌دل قوم چون کرد کار‌؟!

که فرمان ما را ندارند گوش
در این سنگ بینند و یابند هوش‌؟

خبر داد دانای بیدار بخت
که خفچاق را دل چو سنگ است سخت

به بَر گرچه سیمند‌، سنگین‌دلند
به سنگین‌دلان زین سبب مایلند

بدین سنگ چون بگذرد رختشان
از او نرم گردد دل سختشان

که رویی بدین سختی از خاره سنگ
چو خود را همی‌پوشد از نام و ننگ

روا باشد ار ما بپوشیم روی
ز بیداد بیگانه و شرم شوی

دگر نسبتی که‌‌آسمانی‌ست آن
نگویم که رمزی نهانی‌ست آن

به پامردی این طلسم بلند
بر آن روی‌ها بسته‌شد روی‌بند

هنوز آن طلسم ِ برانگیخته
در آن دشت مانده‌ست ناریخته

یکی بیشه در گردش از چوبهٔ تیر
چو باشد گیا بر لب آبگیر

ز پرهای تیر عقاب افکنش
عقابان فزونند پیرامنش

همه خیل قفچاق کانجا رسند
دو‌تا پیش آن نقش یکتا رسند

ز ره گر پیاده رسد گر سوار
پرستش کنندش پرستنده‌وار

سواری که راند فرس پیش او
نهد تیری از جعبه در کیش او

شبانی که آنجا رساند گله
کند پیش او گوسفندی یله

عقابان درآیند از اوج بلند
نمانند یک موی از آن گوسفند

ز بیم عقابان پولاد چنگ
نگردد کسی گرد آن خاره سنگ

صنم بین که آن نقش‌پرداز کرد
که گاهی گره بست و گه باز کرد

Views: 247

2 پاسخ

  1. سلام جناب آقای حسینی
    شما از اشعار نظامی گنجوی بخشی را برگزیده آید و در راستای اثبات عقیده ی نادرست خودتان به کار گرفته اید.
    متأسفانه شما با حذف عمدی بخش پایانی داستان قفچاق، آنجا که حکیم نظامی گنجوی اشاره می کند که چگونه آن پادشاه از فرزانه می خواهد تا راه درست را به اهالی و زنان قفچاق نشان دهد، در حقیقت به شعر و شاعر و شعور مخاطب خیانت و توهین نموده اید.
    بر خلاف نظر شما حکیم نظامی، مخالف حجاب نیست و بسیار هم معتقد به مبانی اسلام می باشد.
    از صراحت لحن بنده ناراحت نشوید.

    کسی که در وادی ادبیات گام می نهد باید امانتدار باشد.

    1. ضمن سلام و تشکر بابت حسن توجه شما جناب حدادی عزیز، من اسلامی هستم البته
      پاسخ دیدگاه شما به عنوان پی نوشت در نوشته درج گردید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جملات خواندنی
خیلون : مواظب باش که زبانت از اندیشه‌ات پیشی نگیرد .

حال و هوای این روزهای من

معمولا وقتی آهنگ خوش ریتم و گوش نوازی میشنوم چند روزی درگیرش می مونم ، گاه گداری (اگه هواس پرتی مانع نشه) بعضی هاش رو میذارم اینجا شما هم گوش بدید .

(مادامی که روی دکمه پخش کلیک نکنید موسیقی بارگذاری نخواهد شد)

«آرشیو آهنگ هایی که تا امروز در این قسمت قرار گرفته»